بیوگرافی سخن سالار زنده یاد استاد رحیم معینی کرمانشاهی از زبان خودش و دوستان همکار او از جمله زنده یاد استاد همایون خرم ، زنده یاد استاد علی تجویدی ، استاد اکبر گلپایگانی ، استاد فضل الله توکل ، زنده یاد بانو سیمین بهبهانی و زنده یاد بانو الهه
سخن سالار زنده یاد استاد رحیم معینی کرمانشاهی به روایتهای پیشین در سال ۱۳۰۱خورشیدی در کرمانشاه زاده شد. پدرش کریم معینی، ملقب به سالار معظم، مردی شجاع و دلیر بود و به واسطهٔ رفاقتی که با نصرت الدّوله فیروز داشت، چندی از طرف وی به حکومت فارس منصوب شد و مدتی نیز برای سرکوبی شورشیان لرستان با سپهبد امیر احمدی همکاری کرد و پس از فوت نصرت الدّوله برای همیشه از کارهای سیاسی کنارهگیری کرد و در گوشهٔ انزوا به سر بُرد. نیای معینی حسین خان معین الرعایا مردی لایق و با سواد و مردم دار بود و از نظر بخشش و کمکی که به مردم میکرد مورد توجه و احترام بود و در نهضت مشروطه و استبداد به دست مردی ناشناس به تحریک عدهای از مالکین کشته شد.
حضرت استاد در سال ۱۳۲۸ در شهر کرمانشاه روزنامهٔ سلحشوران غرب را بنیان گذاشت. این روزنامه در سالهای نخست وزیری محمد مصدق از مشی این دولت حمایت کرده و به همراه چند نشریهٔ دیگر در کرمانشاه نام «مطبوعات ملی کرمانشاه» را بر خود نهادند. پس از سقوط دولت مصدق در سال ۱۳۳۲، سلحشوران غرب نیز توقیف شده و ایشان برای مدتی زندانی و همچنین از شغل خود در بانک سپه اخراج شد.
وی از سال ۱۳۲۰ خورشیدی به کار نقاشی پرداخت و در این راه پیشرفت کرد و تابلوهایی نیز به یادگار گذارد که از جمله تابلو مسیح با کار سیاه قلم است و در ضمن کارهای نقاشی به نظم شعر میپردازد و قسمتی از آثار ادبی و اجتماعی او در روزنامهٔ سلحشوران غرب به چاپ رسید و داستان اختر و منوچهر را در چهار تابلو به رشتهٔ نظم کشید و در آن حقایقی از اجتماع زمان را مجسم کرد. امید شاعری توانا و خوش ذوق و دوست داشتنی است و ضمن سرودن شعر چندی به ترانه سُرایی پرداخت و ترانههای او که توسط خوانندگان رادیو خوانده میشد از شهرت به سزایی برخوردار شد. آشنایی با نقاشی و فنون آن سبب شد که در خلق اشعار و ترانههایش گرایش به تصویرسازی داشته باشد. استاد معینی کرمانشاهی از بیست و یکم مردادماه هزار و سیصد و سی خورشیدی به دستور محمّد مصدّق نخست وزیر وقت به استخدام ادارهٔ کّل انتشارات و تبلیغات درآمد و در سال سی و چهار خورشیدی به معاونت ادارهٔ رادیو منصوب گردید. استاد معینی کرمانشاهی در ابتدای دهه سی خورشیدی و به پیشنهاد علی دشتی تخلّص «امید» را برگزید و پس از اعتراض اخوان ثالث از داشتن تخلّص منصرف شد و پسوند کرمانشاهی را به دنبال نام خانوادگی معینی اضافه نمود و با نام معینی کرمانشاهی به کار هنری پرداخت. از آثار او میتوان به دیوان ای شمعها بسوزید شامل غزلیّات وی تا سال چهل و جهار خورشیدی، اندیشهای در مثنوی به نام فطرت، دیوان خورشید شب شامل غزلیّات سروده شده تا سال شصت و پنج خورشیدی، بررسی آثار و احوال لسانالغیب در حافظ برخیز، در خرابات مغان شامل تضمین غزلیّات حافظ، خواب نوشین، حکایت نگفته و ده جلد تاریخ منظوم ایران پس از حمله اعراب تا عصر حاضر تحت عنوان شاهکار تاکنون طبع و نشر شدهاست. معینی کرمانشاهی تا روز یک شنبه بیست و چهارم آبان ماه ۱۳۹۴ قلم به دست مشغول ادامه شاهکار بود و تنها کهولت سن و سنگینی گوش او را رنج میداد. رحیم معینی کرمانشاهی پس از چهل و هشت ساعت تب خفیف روز بیست و ششم آبان ماه به منظور درمان تب و دیدار از فرزندش حسین معینی کرمانشاهی که بستری بود عازم بیمارستان جم شد که قبل از رسیدن در اتومبیل با سکته قلبی از رنج زیستن رهایی یافت. طبق وصیّت معینی کرمانشاهی، مسئولیّت جمعآوری، ویرایش، نظارت بر چاپ غزلیات، خاطرات و ادامه شاهکار به فرزندش حسین داده شدهاست کما اینکه آثار آهنگین استاد نیز در سال ۱۳۷۳ خورشیدی به وی واگذار گردیده بود. شرح زندگانی رحیم معینی کرمانشاهی با اسناد و مدارک به قلم حسین معینی کرمانشاهی در issuu.com قابل دسترس است.
اجرای ترانه مرا ببوس توسط زنده یاد استاد حسن گلنراقی
در حضور ستارگان بزرگ موسیقی ایران زمین از جمله روانشاد بانو دلکش و
زنده یاد استاد اسدالله ملک و با هنرمندی شادروان استاد سیاوش زندگانی
«مرا ببوس» به عنوان ترانه قهرمانی، سرود آخرین ساعات پیش از اعدام، فریاد علیه کودتا و اختناق در تاریخ ایران ماندگار شدهاست. عبدالرحیم جعفری ادعا میکند که این شعر را حیدر رقابی برای دختری که دوست داشته سروده و سرایش آن ارتباطی با اعدام سرهنگی به نام سیامک ندارد
سفری در پیش است
سفری دور و دراز
سفری در آغاز
سفری به بلندای زمین تا خورشید
و به پهنای دیار تهدید
سفری به فراسوی جهان خاکی
عالم افلاکی
در گذرگاه غریبی که نه صبح است و نه شام
نه نشان است و نه نام
نه خزانی نه بهار
نه زمانی در کار
ساعت قلب زکار افتاده ست
با زمان جان داده ست
سفری نرم و سبک
به سبکبالی پرواز خیال
بی نیاز از پر و بال
بی نیاز از همه خوبی و بدی
کینه های ابدی
حیله و دانش انسان دو پا
آدم سر به هوا
آدم این ذره ناچیز بزرگ
آدم این بره در قالب گرگ
جُنگی از حادثه اوج و حضیض
مشتی از فلسه ضد و نقیض
گاه تا عرش خداوند در اوج
گاه بر کشتی بشکسته ز موج
سفری در پیش است
سفری دور و دراز
سفری در آغاز
من از این سفر دور و دراز باز میگردم و باز
دوست دارم که تو با من باشی
همه با من باشند
همه اینها که کنون اینجایند
یا که بعد از من وما می آیند
همه ما که به یک شاخه بودن وصلیم
همه ما که ز یک خون و هزاران نسلیم
همه آنان که توانایی معنا دارند
همه آنان که دلی عاشق و شیدا دارند
دوست دارم همه با من باشند
غم من ، دوست من ، دفتر من
عشق ، فرزند ، پدر ، مادر من
دوست دارم همه با من باشند
سفری در پیش است
سفری در پیش است ...
زنده یاد استاد تورج نگهبان
تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم
تو را به خاطر عطر نان گرم
برای برفی که آب می شود دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت
لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می دارم
تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم
برای پشت کردن به آرزوهای محال
به خاطر نابودی توهم و خیال دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به خاطردود لاله های وحشی
به خاطر گونۀ زرین آفتاب گردان
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که ندیده ام دوست می دارم
تو را برای لبخند تلخ لحظه ها
پرواز شیرین خاطره ها دوست می دارم
تورا به اندازۀ همۀ کسانی که نخواهم دید دوست می دارم
اندازه قطرات باران، اندازۀ ستاره های آسمان دوست می دارم
تو را به اندازه خودت، اندازه آن قلب پاکت دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همۀ کسانی که نمی شناخته ام ... دوست می دارم
تو را به جای همۀ روزگارانی که نمی زیسته ام ... دوست می دارم
برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود و
برای نخستین گناه ...
تو را به خاطر دوست داشتن ... دوست می دارم
تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم ... دوست می دارم”
Paul Éluard
هر کجا بوی خوش آید بُو بَرید
سوی آن سَر کآشنای آن سَرید
هر کجا لطفی ببینی از کسی
سوی اصل لطف ره یابی بسی
این همه خُوشها ز ِدریاییست ژَرف
جُزو را بُگذار ُ بَر کُل دار طَرف
جَنگهای خَلق بهر خوُبیَست
برگ بیبرگی نشان طوبیست
خَشمهای خَلق بهر آشتیست
دام راحت دایماً بی راحتیست
جلالالدین محمد بلخی(رومی)
با گفتاری حکیمانه و فیلسوفانه از
استاد الهی قمشه ای
یه دونه دلبر تو دنیا هست؛
یه دونه محبوب هستـ
یه دونه صاحب جمال هستـ
یه دونه رزاق هستـ
یک نفر هست که رفیق حقیقی ماست،
و او، اوست (خداست)
از دیوید راکفلر میلیاردر پرسیدند چگونه به این ثروت و شوکت رسیدی؟
گفت: از خدا خواستم و خودم بدست آوردم.
گفتند چگونه؟
گفت من بیکار بودم. گفتم خدایا کاری برایم پیدا کن تا در آمد کافی برای پرداخت اجاره یک منزل نقلی را داشته باشم. چون از طرف خدا اقدامی انجام نشد، خودم دست بکار شدم و به خدا گفتم: خدایا تو به این نیازهای کوچک رسیدگی نکن. من خودم کار پیدا میکنم. تو فقط حقوقم را افزایش بده.
کاری در راه آهن پیدا کردم، کارگری. در کوره لوکوموتیو ذغال سنگ می ریختم. اما حقوق اش اندک بود.
به خدا گفتم تو سرت شلوغ است و کارهای مهم تری داری. تو خانه نقلی مناسبی برایم پیدا کن و من تلاش ام را بیشتر میکنم و بیشتر کار میکنم تا درآمد بیشتری کسب کنم.
پس از پیاده شدن از قطار، به ذغال فروشی پرداختم. اندکی درآمدم اضافه شد ولی از خانه نقلی خبری نشد.
گفتم خدایا میدانم خانه نقلی پیدا کردن در مقام و شأن تو نیست. من خودم آن را پیدا میکنم. در عوض تو شریک زندگی مرا پیدا کن.
اگر میخواستم منتظر خدا بشوم هنوز هم مجرد بودم. پس دختر مناسبی پیدا کردم و با او دوست،و سپس نامزد شدیم و ازدواج کردیم.
هرچه را از خدا خواستم، به نوعی به من گفت، خودت میتوانی، پس زحمت آن را به دوش من نیانداز و روی پای خودت بایست.
یکی زیباترین جاهایی که به راستی به من حس عاشقی می بخشد جنگل رویایی rock creek park در ایالت مریلند نزدیک منزل ماست. جایی که معمولا آخر هفته ها پاتوق آدمهایی ست که جایی برای آرامش و به دور از هیاهوی زندگی مدرن می خواهند. شما رو دعوت میکنم به دیدن بخش اندکی از این جنگل رویایی که از دیریچه دوربین من برای شما برچیده شده.
شایان دیبا
این روزها که به دلیل شیوع بیماری کورونا در سراسر جهان همه مردم بالاجبار در قرنطینه خانگی به سر میبرند شایسته است با رعایت اصول بهداشتی و حفظ فاصله اجتماعی ساعاتی در روز را به پیاده روی و ورزش اختصاص دهیم چرا که اگر بیماری کورونا ما را به یک درد مبتلا کند ، خوردن و خوابیدن و بی تحرکی ما را به هزار درد بی درمان دیگر دچار خواهد نمود.
یکی ار برنامه هایی که من و خانم دکتر بعنوان برنامه روزانه خودمان در نظر گرفتیم پیاده روی در جنگلهای اطراف منزل در شهر زیبا و رویایی واشینگتن دیسی است.
صدای جویباران همراه با نغمه سرایی پرندگان و طنین برگهای نورسته روح انسان را به ضیافتی عاشقانه دعوت می کند
شما را به تماشای گوشه ای از این دریای بیکران زیبایی دعوت میکنم
شایان دیبا

ادامه مطلب...
این هم فال حافظ ما به مناسبت شب یلدا
جان عشاق
دوش میآمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزدهای سوخته بود
رسم عاشق کشی و شیوه شهرآشوبی
جامهای بود که بر قامت او دوخته بود
جان عشاق سپند رخ خود میدانست
و آتش چهره بدین کار برافروخته بود
گر چه میگفت که زارت بکشم میدیدم
که نهانش نظری با من دلسوخته بود
کفر زلفش ره دین میزد و آن سنگین دل
در پی اش مشعلی از چهره برافروخته بود
دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت
الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود
گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ
یا رب این قلب شناسی ز که آموخته بود
حافظ
گفت معشوقی به عاشق کای فتی
تو به غربت دیده ای بس شهر ها
پس کدامین شهر از آنها خوشتر است؟
گفت آن شهری که در وی دلبر است
هر کجا تو با منی من خوشدلم
گر بود در قعر چاهی منزلم..
شد جهنم با تو رضوان نعیم
بی تو شد ریحان و گل نار جحیم
هر کجا یوسف رخی باشد چو ماه
جنت است آن گرچه باشد قعر چاه
خوشتر از هردو جهان آنجا بود
که مرا با تو سر و سودا بود
مولانا